(در دل ، شیدای من ،2)
(در دل ، شیدای من ،2)
آمد اما در دلش آن شور ومستی نبود
آن نوازشها چرا در نگاهش مره بود ؟
چشم شهلایی ، که خواب ازدل می ربود
عکس شیدا یم را ، درقاب دل بشگسته بود
دردل رسوای من عشق غوغایی به پا کرد بود
یار همان یاربود ، مست و بی پروا نبود
درد همان درد بود ، جزرسوایی چیزی نداشت
لب همان لب بود واما بوسه اش خشگید بود
نقش عشق وآرزوها ناگهان درمن شکست
چهرازمن برگرفت و ، دل زمن شسته بود
دیداید چشم درخشان را در صدف ؟
آن بلورین اشکها هم ، خشگیده بود
درلبم فریاد دل خاموش نبود
ای دریغ آن مست و بی پروا نبود
دیگرهم بود واما (غلام) بی خبر
درد عشقش را نشان از سودا نبود
..غ..ر..آ..
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/5/2 ] [ 10:8 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]