سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه شبهای که بی فانوس ، میرفتیم تهی وستانمان بود و ، پی نورمیر

 

چه شبهای که بی فانوس ،

میرفتیم

تهی وستانمان بود و ،

پی نورمیرفتیم

 

همه یاران ستاره ،

گشتن و رفتن

رها کردن مرا مجره و،

یاران رفتن

 

طنین لحظه هامان پرُبود ،

ازشور مستی

نشانِ باغ زمُرد را ،

گرفتند ورفتن

 

گرفتن دستم ومیکشیدن ،

گاه وبی گاه

هنوزم آیینه میکشد ،

انتظار رهناه

 

سر هرکوچه حک شده ،

نام یاران

غلام تنها و بی چتر ،

زیر باران

 

چراغ بسترخاک بیابان ،

خاموش

شهیدان ره نشاند ،

دراین عزم مه آلود

 

 

غ..ر..آ



[ دوشنبه 96/5/16 ] [ 4:10 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 90
بازدید دیروز: 125
کل بازدیدها: 341987