هی نکن دیوانه ام ، عاشق وشیدا شدم ... من اسیرت گشته ام و ،
هی نکن دیوانه ام ،
عاشق وشیدا شدم ...
من اسیرت گشته ام و ،
نزدخلق رسوا شدم ...
خنده دردانه ام ،
داد و دردعاشق است ...
تُرک وگرد وبلوچ هم ،
فهمیدن و رسوا شدم ...
عطرتندی که زدی ،
بند بند دلم را ویرانه کرد ...
حسرت دیدارت مرا ،
درکوچه ها آواره کرد ...
آنقدرمانم پشت در.تا ترا ،
کعبه ی دلها زیارت کنم ...
منتظرمی مانم عزیزم پشت در ،
آنقد تا قامت سرو را خم کنم ...
غ..ر..آ
[ یادداشت ثابت - سه شنبه 99/3/28 ] [ 9:15 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]