سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یوسفی درخانه بود و، آه نمیدانم چه شد مست اوبودم فقط پیراهنش پا

یوسفی درخانه بود و، آه نمیدانم چه شد

مست اوبودم فقط پیراهنش پاره شد

 

من فقط دیدم که اورفت ودگرحرفی نزد

دیگرازآنجا به بعد ، گل نمی دانم چه شد

 

آنچنان درعشق اوغرق تمنایش شدم

ساربان میرفت ومن هرگزنمی دانم چه شد

 

روبررویم خالی وجزآه من ، هیچی نبود

من درون کعبه ام ؛ قبله نمی دانم چه شد

 

هجمه بودوسرزنش بود و، عاشقی های من

سنگباران بودوشیپور ؛ جنگ نمی دانم چه شد

 

من نمی دانم چرا شیون درگلو ، خشگیده شد

جوشنم برتن نبودو درد ؛ نمی دانم چه شد

 

بانگ هل من ناصرش عجازی کرد ومن

ازخجالت آب شدم حربه دستم ؛ نمی دانم چه شد

 

پابه پایش می دوید این غلام ؛ ازروی شوق

دست پاگم کرده بود ؛ سرنمی دانم چه شد

 

آسمان درنیم روز ؛ رنگ غروب برخود گرفت

دست خولی درتنور و ؛ سرنمی دانم چه شد

 

آه تصورکردنش سخت است و ؛ سخت

باید از زینب بپرسیم ؛ آه نمی دانم چه شد

 

دست عباس وبیرق ومشک ؛ درفرات افتاده بود

بعدازآن درخیمه ها ولوا بود و ؛ من نمی دانم چه شد

 

غ..ر..آ



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 95/7/12 ] [ 8:13 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 48
کل بازدیدها: 341884