پيام
+
[تلگرام]
Ramzani Gholarza:
کاج پشت پنجره هي ، سرک ميکشيد
گاه سرتکان ميداد به ناز و ، سرميکشيد
باخودم گفتم: ، به خيالش آئينه است
تيشه آوردم و کندم شيشه ي ، پنجره
بگذاشتم جايش ، شيشه همچون آئينه
کاج هي سرميکشيد سوي پنجره
گفتمش:هرچه ميخواهي ، هشوه کن
گيسوان خود را ، با باد شانه کن
کاج کم کم روزها آرام گرفت
شبها سرتکان مي داد و ، آرام ميگرفت
کاجک بيچاره درهم ريخته بود
برگهايش خوشک ودرهم ريخته بود
گويا او چون غلام ، عاشق کشته بود
عاشق ديدار گلدان ، گشته بود
غ..ر..آ
جبهه مقاومت اسلامي
96/8/27