بگشابال و
بگشای بال وتو ازمن بگذر
چند روزی است که همسایه مایی؟
گرچه سخت است غریبانه نشستند لب بام،
میل ماندن ندارد ، پر پرواز نیست ،
رنگ شب مثل همیشه ، سرد وغریب
من وتو، اسیرتکرار سکوت شب ایم
یاد من باش ، به سکوت تنهایی شب
من وتو سرنوشت مان یکی است.
پر وبال بگشا رها شیم توی دشت ،
که نباشیم اسیر شب و تکراروسکوت
سایه افکندی سرم ، سبکترازسایه ی شب
سایه ات سایه شکست وآن سکوت هم برفت،
وتو لبریز ، اندیشه یک رویای قشنگ
که نماند نشانی ازیاَس و نومیدی
سختی درد ، جدایی من وتو ،
آه ! ازهمان روزی که نشستی لب بام
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/12/22 ] [ 9:1 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]