(آشوب)
(آشوب)
تورا با گریه میخوانم ، توهم برمن همی خندی !
براین حالیکه من دارم ، چرا رخساره می بندی؟
همی بگذار در قلبم ، توهم آغوش من باشی
که تا پایان این مقصد ، تمام باورم باشی .
تومی دانی کنارت باز ، چه حالی دارد این مستی
خودم را وقف توکردم ، تو هم لیلای من ، مستی ؟
نمی دانی چه آشوبم ، اگر بامن نباشی تو!
درون ریشه و فکرم ، همه اشعارم هستی تو
عجب احساس خوبی من ، زتومی گیرم ای جانم
تمام لحضه ها یم را، نفس ، من ازتومیگرم
تمام عشق ورویا را(غلام)از یاد تو دارد
تمام عشق ومستی را ، زاین میخانه می خواند .
غ.ر.آ
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/5/9 ] [ 4:43 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]