(می شکنی شیشه دل)
(می شکنی شیشه دل)
می زنی چشمک واما می شکنی دل چرا؟
دیدمت برسربازار وچه کردی ، بردل ما
عاقبت می شکنی شیشه دل ، زین گذر
توچه مغرورگذرکردی وآشوب شددل ما
وای براین دیده ودل ، که دلازارش توشدی
بی دلیل کردی سفرو، یاد نکردی توزما ؟
چون گمان کردی که دل ، باتوسِری دارد
به لبانم عطش و، میسوزاندعشقت دل ما
می تبد قلبم وباهرتپشی ، قصه ی تومی گوید
بخت که نبود این جدایی ، پس که جداکرد زما ؟
که گشاید گره ازبخت (غلام) وسرانجام عشق
یاکشد به سراپرده خلوت ، همه خاطرات ما
عطش عشق و احساس شعرم ، همه دروجود اوست
می ماند خاطراتی از توودل شکسته ما !
غ..ر..آ