سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادیدبان عشقیم/عاشقها دیده بودیم

ما دید بان عشقیم

عاشقها دیده بودیم

بایدزعشق سخن گفت:

با نسل این هزاره !

فرهنگ عاشقی راآنها شناخته بودند (شهیدان)

ما عار فان عشق را،

در جبهه ها دید یم

دشمن زخمی زد و رفت

زخم زبان جمعی ما راجگرسوخته

فرزانه پیرمان گفت:

دشمن پشت دربهاست

جمعی مثال جوجه گفتند:کجاست لولو

لولونرم وخزنده باپوزخند زیبا.

با رنگ مخملینش هنوزهم نشسته



[ دوشنبه 93/6/31 ] [ 9:38 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

ای خالق یکتا .

 

میاد پائیز ، دلم درگیرعشق است

زده بارون به رنگ زرد ونارنج

و باز حس میکنم پائیزکه می شه

تورا ناگاه پیدا کردم ای عشق

به دنبال تومیگشتم چهارفصل

دلم آرام گرفت ازکابوس هایم

ازآن کابوس که می خندید هر دم

تمام وقت بر من وغصه هایم .

منِ عاشق واین برگهای خسته

یه عمری از ازتو داریم این تمنا

تمام خاطراتم دوره کردم

میام دنبالت ای خالق یکتا .

 



[ چهارشنبه 93/6/26 ] [ 12:24 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

شهریارا بیا

صوفیارا درد و درمان تومی دانی بیا .

صوفیارا درد این مستی تومی دانی بیا .

صوفیارا ناله های گوشه میخانه راحاشانکن .

صوفیارا روزگارم راسیاه کردند وحالم راببین .

وای ازاین نامردمی ها شهریار بیا .

 

 



[ دوشنبه 93/6/24 ] [ 10:2 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

یک خاطره!

 یک خاطره گوچک

سوت خمپاره ها هنوز درگوش موج گرفته ام ناآشنا بود. همین طورکه اطراف را نگاه میکردم ویک خرما دردهانم بود درحال جویدنش بودم. دیدم همه روی زمین دراز کشیده اند ومن روی لبه ی سنگرنشسته وتماشا می کردم وبرایم سوال شده بود،یعنی چه دوره آموزشی تمام شده؟ هنوز خرما به راه گلونرسیده بود که تمام اطراف و دوربرم را گرد وخاک وبوی تندَ باروت پرکرد، چشم هایم رابه هم مالیدم که تکه نانی جلوی پایم افتاد. به آسمان نگاه کردم نانهای لواش درحال پرواز بودند سربازی بالحن طنزآلود گفت: خونه ات خراب شه صدام روزی امروز مارابه هوا بردی ، من که خنده ام گرفته بود گفتم: برادر مگر درجهنم هم روزی هست. اوگفت: اگر درازنکشی روزیت را دربهشت آماده کردند. چند نفربسیجی که روبروی من داخل کانال نشسته بودند من را به یک کمپوت سیب دعوت کردند ومن هم ازشدت تشنگی پذیرفتم ازظهربه بعد هم آتش توپ خانه دشمن بالا گرفته بود وانگار از آسمان جهنم می بارید وآسمان به جای ابر گرد وخاک و دود باروت گرفته بود! یکی ازآنها گفت: خدایا به ما رحم کن. دیگری گفت:رحم، رحم کیلویی چنداست داداشی! ومن که بند کلاه آهنی را داشتم صفت میکردم وبه دشت خیره شده بودم گفتم:فروشی نیست بی خود کیلو کیلو نکن برخیزید، یلاق قشلاق کنیم هوا ابر است واجاره منزل بالا است از روبرو صاحب خانه با آژان داره میاد. همه سرکی کشیدند وپاتک دشمن را دیدند که در حال پیشروی بود، هرطوری بود به سمت سنگردیگری که محل مناسبی برای تیراندازی بود رفتیم. دونفرکه برای آوردن آب وخوراکی رفته بودند برگشتند وهنوز به چندقدمی ما نرسیده بودند که صدای سوت خمپاره آمد وازآسمان همراه ترکش قطرات آب به زمین می ریخت دستم را دراز کردم چند قطره روی دستم چکید مزه کردم ترش بود نفردوم بایک سطل درب بسته فلزی آمد کنارمن نشست و درب سطل را باز کرد وبالحن طنزآلودی گفت:بفر مائید شربت آبلیمو نکاه کردم دیدم شکر است .خبرنگاری درحال عکس گرفتن بود به بالای سرم آمد گفتم! عکس هایت چاپ نمی شه مگر اینکه در بهشت واو همچنان درحال خندیدن بود اودرحال عکس گرفتن بود که یک موشک کاتیوشا بین سنگر وخبرنگار فرود آمد من راهی بیمارستان شدم واو راهی بهشت {به یاد شهدای عملیات ولفجریک}روح شان شاد!!!

 



[ سه شنبه 93/6/18 ] [ 11:46 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

ولادت ثامن الحجج برمسلمانان جهان مبارکباد

علی بن موسی الرضا

 

ابوالحسن علی بن موسی الرضا 148-203ه .ق ،ملقب به << رضا >> امام هشتم شیعیان دوازه امامی که ایشان را به عنوان امام رضا یادمی کنند. پدر ایشان ابوالحسن موسی الکاظم الصابر(امام کاظم ) هفتمین امام شیعیان ومادرش طبق روایلت مختلف نامها،کنیه ها و لقب های {ام البنین ، نجمه خاطون، سکن و تکتم } را دارد. زادگاه علی بن موسی شهر مدینه بود ودر توس درگذشت. شیعیان ماُمون خلیفهُ عباس را که ایشان را ولیعهد حکومت عباسیان کرده بود را مسئول وفاتش می دانند. مقبرهُ این بزرگوار درشهرمشهد قرار دارد وسالانه مورد زیارت میلیونها مسلمان {شیعه وسنی }از ایران پاکستان بحرین ، عراق ودیگر کشورها قرار میگیرد .

القاب وکنیه ها :ابوالحسن وابوعلی

لقب ها:{رضا، صابر، زکی، ولی، وفی، صدیق، رضی، شمس الشموس، معین الضعفا ُو الفقرا ُ، غریب الغربا، سراج الله، نورالهدی، قرهٌ عین الموُمنین، مکیدهٌ الملحدین، کفوالملک،رب السریر، التدبیر، شمس توس، خورشیدولایت، ضامن آهو، عالم آل محمد، ثامن الحجج، اما الرئوف }

دوران زندگی: علی بن موسی زادهُ جمعه 19رمضان یاپنج شنبه 11ذیقعد یا10رجب سال148هجری درشهر مدینه بود. ایشان 24سال وچند ماه راباپدرش به سربرد. ولی مطابق آنچه گفته شد، عمر ایشان در روز درگذاشت پدرش35یا29سال ودوماه بوده وپس ازوفات پدربزرگوارش. چنانکه در مطالب السئول نیز آمده، 25سال زیسته است و مدت امامت ایشان حدود20سال طول کشید، که 17سال آن درمدینه وسه سال آخر آن در خراسان گذاشت.امام رضا(ع) درمدینه، پس از وفات پدر بزرگوارش، امامت بر مردم را برعهده گرفت، وبه رسیدگی امور پرداخت، شاگردان پدر رابه دور خودش جمع کرد، وبه تدریس وتکمیل حوزه علمیه جدش، رئیس مذهب شیعه امام جعفرصادق(ع) پرداخت. درطول این مدت، ایشان در دنباله حکومت هارون الرشید راکه ده سال و بیست وپنج روز بود زیست. سپس امین از سلطنت خلع شد وعمویش ابراهیم بن مهدی برای مدت بیست وچهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوباره امین علیه او شورش کرد وبرای وی از مردم بیعت گرفته شد. یکسال وهفت ماه حکومت کرد ولی به دست طاهربن حسین کشته شد. سپس عبدالله بن هارون،مامون ، به خلافت تکیه زد وبیست سال حکومت کرد. در زمان حکومت مامون، آنگونه که در کتب معتبر شیعه آورده اند او که علاقه مردم ایران به امامان شیعه را می دید تصمیم گرفت امام رضا (ع) رامجبورکند تااز مدینه به خراسان بیاید و ایشان رابه عنوان ولیعهدو جانشین خود معرفی کندو چنانچه شیخ مفیددرکتاب مسارالشیعه آورده است روز اول ماه رمضان روز بیعت به ولایت عهدی امام رضا(ع) توسط مامون است، تابا این روش بتواند دربین مردم محبویت قابل ملاحظه ای پیدا کند ودر ضمن تصمیم داشت تا امام رضا(ع) رانزد خود بیاورد و کارهای اورا تحت نظارت کامل خود قرار دهد. سپس مامون ایشان را توسط زهرکشت.

حدیث سلسلهٌ الذهب: شیعیان{حدیث های} زیادی را منتسب به امام رضا(ع) می دانند یکی از مشهورترین احادیثی قدسی منقول از ایشان حدیثی موسوم به سلسلهٌ الذهب است که هنگام وداع ایشان با مردم شهر نیشابور دربین راه چنین گفته است که: مرا پدرم امام موسی کاظم(ع) ازجدش امام جعفرصادق(ع) از پدربزرگوارش امام محمدباقر(ع) هم از پدرش امام علی بن العابدین(ع) ازپدرش امام حسین(ع) شهید کربلا از پدرش امام علی ابن ابی طالب (ع) که گفت: عزیزم ونور چشمانم رسول خدا (ص) فرمود: جبرئیل حدیث کرد مرا وگفت شنیدم پروردگار سبحانه وتعالی می فرماید:کلمهُ لااله الاالله دژاستوار من است، پس هرکس در این حصار وارد شد، ازعذابم محفوظ است. شیعیان میگویند: ایشان چندقدمی حرکت کرد وسپس برگشت وگفت: به شرط های آن ومن ازجمله شرط های آن هستم. مقصود علی بن موسی(ع) ازشرط ها، اعتراف به این واقعیت است که ایشان مانند پدرانش از سوی خدا امام وحجت است واطاعتش بر همه واجب است. تالیفات امام علی بن موسی رضا(ع) برخی تاُالفات یادشده که علمای شیعه ازآنها به اجمال وتفصیل یادکردند. اماموُلفات وی، به تفضیل، عبارت انداز:آنچه به محمدبن سنان درپاسخ پرسش های وی درخصوص علل احکام شرعی نوشته است عللی که فضل بن شاذان گویدآنها رااز امام علی بن موسی رضا(ع)،یکی پس از دیگری، شنیده وجمع آوری کرده است وبه علی بن محمد قتیبه نیشابوری اجازه روایت آن ها را ازایشان ازامام علی بن موسی رضا(ع) داده است. سه رساله که برای ماُمون عباسی درباره اسلام ودستور های دینی نوشته است. این سه رساله را صدوق در عیون اخبارالرضا با اسناد متصل ذکر کرده است. الرسالهٌ الذهبیهٌ در طب .

مجله کوثر

 

 



[ جمعه 93/6/14 ] [ 11:23 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

عقل ومراتب نفس آدمی

 

{عقل ومراتب نفس آدمی} کمیل بن زیاد، ازیاران صمیمی وباوفای امیرالموُمینین علی(ع) بود ودعای معروف کمیل که

شیعیان درشبهای جمعه می خوانند، سخنانی است  دربارهُ  مبداُ ومعاد وراز ونیازبا خداوند عالم که  آن حضرت به زبان

رانده وبه اوآموخته است. روزی کمیل به علی(ع) عرض کرد: یا امیرالموُمنین! نفس را برای من تعریف کنید تاخود را

بشناسم. حضرت فرمود:ای کمیل! کدام نفس را می خواهی برایت تعریف کنم؟ کمیل عرض کردآقا! مگر بیش ازیک نفس

هم هست؟ فرمود: ای کمیل! نفس چهارقسم است، نامی نباتی، حس حیوانی،ناطقهُ قدسی، وکلیٌ الهی. هریک از این چهار

قسم هم پنج قوه و دوخاصیت دارد.  نفس نامی نباتی، که آدمی به وسیلهُ آن نموٌد میکند  وبزرگ  میشود وداری  پنج قوه

است اول- قوهُ ماسکه ، که میتواند خود را ازآلودگی نگاه  دارد. دوم - قوهُ جاذبه ، که مواد خوردنی و نوشیدنی را جذب

میکند سوم قوَهُ هاضمه ، که به وسیلهُ آن غذا را در دستگاه گوارش هضم میکند. چهارم – قوهُ دافعه ، که اگر نباشد چیزی

از انسان دفع نمی شود. پنجم – قوهُ مربیهَ که بدن انسان را پرورش میدهد وشیره غذار را به تمام بدن میرساند. این نفس

نامی دوخاصیت هم دارد وآن:زیاده ونقصان است این قوهُ از جگر انسان سرچشمه میگیرد. نفس نامی از همه چیزبه نفس

حیوان شبیه تراست. 2- نفس حسی حیوانی، این نفس محسوس هم دارای پنج قوه است: اول – قو? سامعه، که به وسیل? آن

صداها را تمیز می دهد. دوم – قو? باصره، که بدان وسیله شکل ها و رنگ ها را تشخیص می دهد. سوم – قو? شامه، که

بوسیل? آن بوهای خوب را از بد تشخیص می دهد. چهارم – قو? ذائقه، که بدان وسیله طعم غذا را تشخیص می دهد. پنجم – قو? لامسه، که بوسیل? آن نرمی و زبری و سردی و گرمی را حس می کند. این نفس دو خاصیت دارد : یکی رضا و دیگری غضب و از قلب سرچشمه می گیرد، این نفس شبیه ترین نفس به نفس درندگان است. 3 – نفس ناطق? قدسی، این نفس هم دارای پنج قوه است. اول – قو? تفکر، که کار بد و خوب را از هم تمیز می دهد و به صلاح و فساد کار خود پی می برد. دوم – قو? ذکر، که به وسیل? آن می تواند با خدا راز و نیاز کند و چیزی به زبان آورد. سوم – قو? علم که بدان وسیله به مقام عالی و کمالات روحی می رسد. چهارم – قو? حلم، که نتیجه و فاید? علم اوست. پنجم – قو? بی نهایت، یعنی عظمت و بزرگواری که در اثر علم و حلم حاصل می شود. این نفس ازچیزی پدید نمی آید ، و شبیه ترین چیز به نفس فرشتگان است. نفس ناطقه دو خاصیت هم دارد و آن پاکی و حکمت است؛ بنابراین این نفس ناطقه از هم? آلودگی ها پیراسته و جز حق و حقیقت چیزی نمی بیند. اعمال او همه پاک و گفتارش حکمت آمیز است. 4 – نفس کلی الهی،که شعاعی است از اشع? انوار الوهیت و آن نیز دارای پنج قوه است. اول – بقا در فنا، که در راه خدا نیست می شود تا بقای هستی پیدا کند. دوم – نعمت در عسرت، که در حال تنگدستی و ناراحتی خوش است و خود را متنعم می بیند. سوم – عزت در ذلت، که مقام والایی است و کار هرکسی نیست. چهارم – فقر در غنا، که در عین بی نیازی خود را نیازمند به حق می داند. پنجم، صبر در بلا، که در تمام گرفتاری، صبر پیشه می سازد و لب به نافرمانی خداوند نمی گشاید. چنانچه عادت انبیاء و جانشینان آنان و برجستگان جهان است. این نفس دارای دو خاصیت می باشد. یکی حلم و بردباری، و دیگری کرم و بزرگواری. این همان نفسی است که از خداوند پدید می آید و به سوی او بازگشت می کند. چنانچه که خداوند می فرماید : (( و نفخنا فیه من روحنا )) و بازگشت آن به سوی خداوند چنان است که می فرماید : (( یا ایها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة )) خداوند عقل را در وسط این نفوس قرار داده است تا کسی بر خلااف عقل سخن نگوید و کار نا معقول انجام ندهد.

--------------------------------------------

( کشکول شیخ بهائی ج 1 ص 495 )

 

 

 



[ چهارشنبه 93/6/12 ] [ 12:31 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

بازگانی درنیشابور

پرهیزکارباش؟

روزگاری بازرگانی در شهر نیشابور زندگی میکرد. که زنی زیبا وباکمالی داشت. بازرگان قصد سفرکرده بود.به

ناچار باید همسرش را نزد کسی به سپارت ! درشهر شخصی بود که به پرهیزکاری وتقوای موصوف بود که همهُ

شهر اورا می شناختند. به نام{ابوعثمان صوفی} بازرگان زنش را به اوسپرد وبه سفر رفت.

روزی ابوعثمان غفلتاٌ نظرش به آن زن افتاد که نزد اوبه امانت سپره بودند. فی الحال تحت تاُثیر زیبائی وی قرار

گرفت ورفته رفته دل درگروعشق اونهاد وکارش به جای باریکی کشید. حال عبادت وفکرمطالعه از وی سلب شد،

وشب و روز در خواب وبیداری بیاد معشوق بود ونمی دانست چگونه خود را از آن ورطهُ هولناکُ نجات دهد.

ناگریز راز دل به یکی از مشایخ گفت: و درمان این درد از اوخواست. شیخ به وی گفت: مردی وارسته است.

که در شهر(ری) هست که او چاره کار برای شما بیندیشد. نام وی{ ابویوسف } است نزد او برو وموضوع را

با اودرمیان بگذار، ابوعثمان بارسفربست و روی به ری نهاد وقتی به شهر ری سید سراغ خانه ابو یوسف را

گرفت. مردم آن شهر گفتند این شخص مرد فاسق است. که اوقاتش را به میگساری با پسران زیبا ! مرد میگذرد.

خانه اش در محلهُ بدنام شراب فروشان است وعالمی پرهیزکاری مانند شما را زیبنده ملاقات بااین مرد بدنام نیست.

ابوعثمان چون این سخن از مردم شنید به شهر خود باز گشت. وآنچه شنیده بود به شیخ گفت:

شیخ به وی تاُکید کرد که نباید روی حرف مردم حساب باز کند ولازم است هر طوری شده مجداٌ برای دیدن ابویوسف

به(ری) برود وچارهُ کار رااز اوبخواهد! ابوعثمان ناچار به عزم ری راهی سفرشد واین بار بدن عتنا به خانهُ

ابویوسف رفت. همینکه وارد منزل ابویوسف شد دید پسربسیار زیبا درکنارش نشسته وسفره پهن است وشیشهُ شراب

پهلویش گذاشته است. (ازسوال خود فراموش کرد )از ابویوسف پرسید چرا درمحلهُ شراب فروشان سکنی گزیده و

درآن مانده است. ابویوسف گفت: مردم این محله شراب فروش نبودند زورمندان خانه های ایشان به زورگرفتند و

شراب فروشان را در آن جای دادند، ولی خانه مرا برای من گذاشتند، ومن درخانه ام سکونت دارم.

ابوعثمان پرسید: این نوجوان کیست ؟ابویوسف گفت پسرمن است که احکام دینی به وی می آموزم. گفت که این شیشه

چیست؟ ابویوسف گفت:سرکه است که خروش نان کده ام.

ابوعثمان متحیر شد وگفت: اگر وضع شما چنین است چراخودرا درمعرض تهمت قرار داده اید که زبان مردم به

روی شما باز شود ؟ ابویوسف گفت: من خودم رابه بدی مشهور کرده ام تا بازگانان فریب زهد وتقوای مرانخورند

وبهصلاح وپرهیزکاری من مغرور نشوند، زنان وکنیزان خود را نزدمن به امانت نسپارند، وآنها مرا ازعبادت خدا

وتحصیل علوم ومطالعهُ کتب بازدارند!! وقتی ابوعثمان این سخنان راشنید متنبه شد، وعشق آن زن از دلش بیرون

رفت، وچون به نیشابور برگشت زن را به شوهرش که از سفر باز گشته بود تحویل داد

(کشکول شیخ بهائی ج-1-ص-192)       { یک یا علی دیگر }



[ یکشنبه 93/6/2 ] [ 10:22 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 341477