بی خبراز راه برس و ،
دربزن ...
بی سر وسامان است دلم ،
سر بزن ...
تابه پایان برسد ،
بغض درکلو ...
به اَبرآسمان دلم ،
رعد وبرق وباران بزن ...
شده دلتنگ دلم ،
گله ی نیست ترا ...
اگه عاشق شدی ،
بهردرمان بیا سربزن ...
میکشم آه همه جاه ،
از دل تنگ خودم ...
با قدمهای آهسته بیا ،
سرزده. سربزن ...
عطش سرخ لبت ،
طعم سیب بهشت ...
تابه کی فکر وخیال ؟،
کافیست بیا سربزن ...
غ..ر..آ
ناز می کند آن چشم ،
یاکه به خواب میرود؟ ...
یا از دغل است ،
که مرا خواب ببرد ...
برخواب مزن چشم ،
حریف چشمت عاشق است ...
آن عشوه چشمت ،
دل به تاراج میبرد ...
غ..ر..آ
خوشترازقالی کرمان ،
نقشِ نگارتوبود ...
فارغ ازخود شدم ،
دل به تو .دل باخته بود ...
آمدم نقش ترا ،
زنده کنم به غزل ...
این دلم نقش ترا ،
به غزل بافته بود ...
غ..ر..آ
ای حضرت مستان ،
دل آرامم کن ...
بین دوبیت نماز ،
صبح آرامم کن ...
خوش یمن بود درهررکعت ،
با یارغزل گفتن ...
دل رابه سلام صبح ،
آرام کن ...
غ..ر..آ
تالبم بوی مِی ،
بشنیدازدم او ...
لاله می نوشید مِی ،
هرصبح از دم او ...
داغ دل تاز و ،
دست عجابت به دعا ...
جرعه ای مِی بنوشد لب ،
بهر دوا از دم او ...
غ..ر..آ
تالبم ازتوسخن می گوید ،
می کشم آه ودلم میسوزد ...
کاش آنشب لب او ،
بوسه نمی زد به لبم ...
که چنین درشررش ،
شمع دلم می سوزد ...
غ..ر..آ
به شوق دیدن رویت ،
استخاره میگیرم ...
من ازستاره چشمانت ،
صد اشاره می گیرم ...
گرفته دلم بی وصال تو ؟،
عشق ممکن نیست ...
کجایی که بی تو ،
شبها جنون میگیرم ...
دلم تنگ غزلهایت شده ،
برای دیدنت بهانه میگیرم ...
غ..ر..آ
