دیشب که ازاوباد ، بوی بهارآورد ... جان در ره یار ، که بهار آو
دیشب که ازاوباد ،
بوی بهارآورد ...
جان در ره یار ،
که بهار آورد ...
ترسم که برون افتم ،
زآن گلستان ...
دوش دیدم که یار،
خبرخوش ...
زآن گلستان و ،
بهارآورد ...
غ..ر..آ
دیشب که ازاوباد ،
بوی بهارآورد ...
جان در ره یار ،
که بهار آورد ...
ترسم که برون افتم ،
زآن گلستان ...
دوش دیدم که یار،
خبرخوش ...
زآن گلستان و ،
بهارآورد ...
غ..ر..آ
بیا لانه کن ،
درسکوت شبم ...
بیا وخاطراتی بساز ،
درسکوت شبم ...
نیازدارم ترا ،
درشب تنهایی ...
بیا به ساحل دلم ،
که هادی نیازدارم ...
که قوی سپیدهوای ،
لانه دارد درشبم ...
غ..ر..آ
کدام پیراهن برتن کنم ،
که با خلق شوم همرنگ ؟...
که درباطن ازفرط حقارت ،
ولی نیستند همه یکرنگ ...
دوصد غم پینه بسته ،
به دامانم ...
کدام رود میشوید ؟ ،
سیاه رنگ زدامانم ...
غ..ر..آ
درون رویایم ،
شوق دیدارتو دارم ...
برای توهرشب آسمانرا ،
لعل و اخترمی کارم ...
جنون آمد سراغم باردیگر ،
چگونه در دل. وصالت بکارم ...
گرفتم واژه هارا ،
ازعصاره عشق ...
کجای دل بذرمحبت را ،
بیادت بکارم ...
غ..ر..آ
تکیه میزند به آسمان ،
ابرها ...
ودرختان ،
به زمین ...
من به مهربانی تو ،
تکیه زدم ای رفیق ...
بگذارببیند مهربانیت را ،
نسل ها ...
غ..ر..آ
دلبرکه جفا کرد ،
مراهیچ عجب نیست ...
ازراه وفا آمد و ،
اوبا دل ما نیست ...
ازصومعه رفتم بزنم مِی ،
تا اوببیند کارم ریا نیست ...
غ..ر..آ
طبیبم درد ما نشناخت ،
دل دیوانه زار میزد ...
زحد بگذشت غمت جانا ،
رُخم بنگرچوزار و زرد ...
چه خوش گفت ،
سعدی درجایی ...
که لیلی کند درمان ،
غم مجنون شیدا را ...
غ..ر..آ
قلب ازصدای عشق ،
کوک میشود ...
وچه عاشقانه کنارعاشق ،
درسلوک میشود ...
میکشد غذاب و ،
این عذاب گناه نیست ...
میکندشکنجه عاشق را ،
شکنجه او اشتباه نسیت ...
غ..ر..آ
دلبر ،
کمکی نازکن ...
باعشوه سخن ،
آغازکن ...
صدحرف نگفته دارم ،
با تو ...
ای محرم اسرار ،
صندوق دلم بازکن ...
یک بوسه بده ،
پُراز پروازم کن ...
وازبوی تنت ،
آرامم کن ...
غ..ر..آ