برتن دیوارهای شهر ، نه طرحی و نه رنگی ... کس دراین سامان ندیده
برتن دیوارهای شهر ،
نه طرحی و نه رنگی ...
کس دراین سامان ندیده بود ،
اینهمه دلتنگی ...
چشم می دوزم به روز وشبها ،
با تمام خستگی ...
دل رابه تصویرمیکشم ،
از درون باهمه دل مردگی ...
تا بدین منزلگه پای نهد ،
شادی وامید ...
برتن دیوارها نقش بندد ،
باردگررنگ زیبای امید ...
فرشته زدرآید و ،
پلیدیها شود نا امید ...
غ..ر..آ