دلت را می شکنند
دلت را می شکنند ......ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند ......ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
دلت را می شکنند خواهرم
ولی حجابت را هرگز
کوچه گرد عاشقی بود علی
کوفه جز اوچنین مردی ندید
رد پایش را باید بوسه زد
آنکه درپس کوچه ها بردوش داشت کیسه ایی
آن سحر مرغان مانع می شدن ازرفتنش
اوبه نیک می دانست،ایستاد به نماز
که چنین یتیمان کوفه
بی پدر شدند
سلام دوستان. دوروز پیش من در یک مجلس دوستانه که دونفرآنها ازبرادران اهل سنی مذهب بودند.گفتگوی: در باره ی عمل کرد گروه داعیش بود که هیچکدام از عملکرد آن راضی نبودند درهمین حین فردی وارد شد وپس از سلام .متوچه شدم ایشان هم از اهل تسنن هستند .وبس عوض شد .پسربچه ای همراشخص آمد بود یکی از دوستان پرسید اسمت چیست عموجان اوکه حدودهفت سال سن داشت سکوت کرد. پدرش گفت:بگو !او هیچ نگفت:وسرش را پائین انداخت پدرش گفت اسمش معاویه دوم است من خوشکم زد وحتی دوستان اهل تسنن ،یکی ازخودآنهاکه هم مذهبیهایش بود گفت: بهتر نیست یک اسم متعارف بگذاری.شخص گفت باید این اسم جا بیفتد ! آیا معنی این حرف شخص چیست آنهم در چنین ماهی این حرف باید جابیفتد چیست ؟ لطفا پاسخ دهیدآنهم معاویه!!!
بعد از به شهادت رسیدن علی (ع)به دست ابن ملجم مرادی ،خلافت معاویه راتحکیم کرد. خلافت حسن ابن علی(ع)که کوفیان با او بععت کردند سر نگرفت ومعاویه امام حسن(ع)را به آسانی کنار زد وحسن بن علی عهدنامه صلح با معاویه را با شرایطی پذیرفت . معاویه هنگامی که اوضاع برای او مستقرشد در میان مردم کوفه خطبه ای ایراد کرد وگفت:ای مرد کوفه من برای نماز وزکات وحج، باشما نجنگیدم ، که میدانم خودتان نماز می خوانید وزکات میدهید وبه حج میروید ولی باشما جنگیدم تابرشماحکومت کنم تا آنجا که گفت:وهر شرطی که بستم وهرچیزی راکه به حسن بن علی (منبع شرح نهجلبلاغه ابن ابی الحدید ج 16 ص15 )قول داده ام زیرا این دو پایم می باشد که به آن وفانخواهم کرد . در دوران خلافت در دوران خلافت معاویه، دهاة عرب چون عمروعاص، مغیره بن شعبه، و زیاد بن ابیه نفوذ بسیاری یافتند. معاویه حکومت عراق را به مغیرة، مصر را به عمروعاص، و بصره و کوفه را به زیاد داد . حجاز هم به مروان حکم داده شد.
هرروز صبح مردی را که او را روی کاری چهارچرخ خوابیده ،هرراه گذری که رد میشود وبه او نگاه میکرد
میگفت : خدا راشکر وصدقه ای در ظرف اومی اندختند . وا هم می گفت . الحمدالله شکرخدای من .
وهر راه گذری که از کنار او رد میشد ویا نمی شد. باز هم می گفت خدا را شکر .
شخصی که کنار او کدایی میکرد به او گفت:توکه نه دست داری ونه چشم ونه پاه چگونه سپاس گذار خدا هستی؟
او گفت: من شاکرخدایی هستم !که هرکس که من را میبیند ، ازسلامتی که خدا وند به او داد شکرمی کنند.
ومن خدا را شکر می کنم که اینچنین خلق شدم که بانیی شکر گذاشتند به خدا هستم