.. باور کن ..
.. باور کن ..
مرا برون فکندی ،
زباغ چرا؟ ...
اگرچه به دست خویش ،
کاشتی تو مرا ...
به عشق روی تو ،
ریشه کردم و ...
به چشم بستِه نه ؟ ،
به عشق باورکن مرا ...
به قهر نمی روم گر چه ،
به تن ندارم ردا ...
فرصتی ده که پائیز ،
شده مرا ؟...
به لطف بهارت ،
جان میگیرم ...
در زمستان !،
تو باورکن مرا ...
غ..ر..آ