شب شد و عشق باز ، طغیان کرد ... دیدام درانتطارو ، خواب را زارک
شب شد و عشق باز ،
طغیان کرد
دیدام درانتطارو ،
خواب را زارکرد
برتنم میزد تبی شلاق ،
چشم را هوشیارکرد
آسمان پرز پولک بود و ،
ماه صورتش پنهان کرد
دیدام همچون دیوارچین ،
بسته بود مرزها را دگر
دیده بستم به خواب ،
تا بیاید رویا. دگر
انتظارکهنه کی آید. به پایان ،
عاشقان
تابه کی باید ببارد ،
چشم غلام
نیمه پنهان جانم ،
پنهان چرا ؟
شب به پایان آمد پولکی دامن ،
پنهان چرا ؟
غ..ر..آ