آخ دلم سوزاند و ، خاکسترم کرد و او ... مثل دشمن نه ، خنجراز پ
آخ دلم سوزاند و ،
خاکسترم کرد و او ...
مثل دشمن نه ،
خنجراز پشت زد او ...
قهوه دم کردم ،
که مهمانش کنم ...
نکرد لب تر و ،
ترکم کرد و او ...
زُل زدم درآیینه ،
حال خرابم شد آشکار ...
چندغزل خواندم بداند ،
گوش نکرد و رفت او ...
روشن است هرشب چراغ خانه ام ،
شاید ببیند مرا ...
رفت دل باورنکرد رفتنش ،
مثل شادی پرکشید و رفت او ...
غ..ر..آ