وسوسه کرده باد را ، عشوه وآن نررگس تو ... سپیده سرزد باز ، از
وسوسه کرده باد را ،
عشوه وآن نررگس تو ...
سپیده سرزد باز ،
ازسماع گیسوان تو ...
زمزمه ترانه ها و ،
شادی روی لبت ،
به قلب من شرار زده ،
فظای اعتماد تو ...
اگرقراره بشکنی و ،
تارکنی چشم مرا ...
فظای انتقاد را ،
غبارکنم به روی تو ...
آئینه اطاق من ،
مگرتو دشمن منی ؟ ...
چراغبارنشسته است ،
زمزمه میکند لبم.ترانه های شاد تو...
غ..ر..آ