(یوسفی درخانه بود)
(یوسفی درخانه بود)
یوسفی درخانه بود وآه نمیدانم چه شد
مست اوبودم ، فقط پیراهنش پاره شد
من دیدم که اورفت و دگرحرفی نزد
دیگراز آنجا به بعد ، گل نمیدانم چه شد
آنچنان درعشق اوغرق تمنایش شدم
ساربان میرفت و من ، هرگزنمی دانم چه شد
روبریم خالی وجزآه من ، چیزی نبود
من درون کعبه ام ، قبله نمی دانم چه شد
هجمه بود وسرزنشت بود و ، عاشقی های من
سنگباران بود وشیپور ، جنگ نمی دانم چه شد
من نمی دانم چرا شیون ، درگلویم خشکیده شد
جوشنم برتن نبود ودرد ، نمی دانم چه شد
بانگ هل من ناصرش اعجازی کرد و(غلام)
ازخجالت آب شدم حربه دستم ، نمی دانم چه شد
پابه پایش می دویدم ، از روی شوق گلم
دست پاگم کرده بودم ، سرنمی دانم چه شد
آسمان درنیم روز ، رنگ غروب برخود گرفت
دست خولی درتنور و ، سر نمی دانم چه شد
آه تصورکردنش سخت است و ، سخت
باید از زینب بپرسیم ، آه نمی دانم چه شد
دست عباس وبیرق ومشک ، درفرات افتاده بود
بعدازآن درخیمه ها ولوا بود و، من نمی دانم چه شد
غ..ر..آ..