(در دل شیدامن)
(در دل شیدامن)
آمد اما ، چشم شهلایش کمان بسته بود
آن نوازشگرنمی دانم چرا ، مست رویایی نبود
دردل شیدای من ، عکس روخش نقش بسته بود
یارهمان یاربود ، اما نمیدانم چرا عشق راازدلش شسته بود
نقش عشق وآرزو ها ناگهان درمن شکست
چون که آن بوسه هایش گرمیی ، بی پروا نداشت
در دل رسوای من عشق غوغای به پاکرد بود
برق چشمش ، ولی ازعشق خاموش بود
دیداید چشم درخشان را درصدف ؟
آن بلورین اشگها ، خشگیده بود
درلبم فریاد دل خاموش نبود
ای دریغ آن مست وبی پروا نبود
دیگری هم بود و اما(غلام)بی خبر
درد عشقش نشان از، سودا نبود
غ..ر..آ..
[ دوشنبه 94/4/29 ] [ 2:40 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]