سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(یوسفی درخانه بود)

 

(یوسفی درخانه بود)

یوسفی درخانه بود وآه نمیدانم چه شد

مست اوبودم ، فقط پیراهنش پاره شد

 

من دیدم که اورفت و دگرحرفی نزد 

دیگراز آنجا به بعد ، گل نمیدانم چه شد

 

آنچنان درعشق اوغرق تمنایش شدم

ساربان میرفت و من ، هرگزنمی دانم چه شد

 

روبریم خالی وجزآه من ، چیزی نبود

من درون کعبه ام ، قبله نمی دانم چه شد

 

هجمه بود وسرزنشت بود و ، عاشقی های من

سنگباران بود وشیپور ، جنگ نمی دانم چه شد

 

من نمی دانم چرا شیون ، درگلویم خشکیده شد

جوشنم برتن نبود ودرد ، نمی دانم چه شد

 

بانگ هل من ناصرش اعجازی کرد و(غلام)

ازخجالت آب شدم حربه دستم ، نمی دانم چه شد

پابه پایش می دویدم ، از روی شوق گلم

دست پاگم کرده بودم ، سرنمی دانم چه شد

 

آسمان درنیم روز ، رنگ غروب برخود گرفت

دست خولی درتنور و ، سر نمی دانم چه شد

 

آه تصورکردنش سخت است و ، سخت

باید از زینب بپرسیم ، آه نمی دانم چه شد

 

دست عباس وبیرق ومشک ، درفرات افتاده بود

بعدازآن درخیمه ها ولوا بود و، من نمی دانم چه شد

غ..ر..آ..



[ چهارشنبه 94/7/22 ] [ 10:53 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 269
بازدید دیروز: 201
کل بازدیدها: 363980