غم اسیرگشته چرا در دلم ..چشم بیمار، مرا آزورد است من در روی
غم اسیرگشته چرا در دلم
چشم بیمار، مرا آزورد است
من در رویا ، که را کم کردام
این چنین فال وحالم بسته است
گرچه یارش بودم و ، درد سر
حس دلتنگی هایم ، بیشتر است
اولین باری که خورشید کردغروب
درخیالم روز وشب غصه سرمیکند
بعدازآن فصل بهارعاشقی
سردی عشق را که باورمیکند ؟
قصه تقدیراست ، یا دلبری ؟
حس من عشق را باورمیکند
دست تقدیرازحکمتش دیدم بسی
کی دروغ عشق ، باورمیکند
این جفا وبی وفای را فقط
کافربی دین باور می کند
عهد شکستم بارها اما ولی !
توبه بشکست ام را ، باورمیکند
عشق را عمریست این غلام
روز وشب درخیالش سرمیکند
غ..ر..آ
[ چهارشنبه 95/5/13 ] [ 10:40 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]