غنچه تا لب بگشود ، روی گل پیداشد .... دُرلبهای قشنگش ، خنده ای ز
غنچه تا لب بگشود ، روی گل پیداشد
دُرلبهای قشنگش ، خنده ای زیبا شد
چشم من آئینه و ، چشم تودرآن معنا شد
چشم توصاعقه ای زد ، دل من شیدا شد
نگه ات کردم و ، احوالت پرسیدم
نگه ام کردی واسراردلم رسوا شد
شعله ی چشم توچون صاعقه بردل میزد
مرغ دل درقفسم ، سوی شما پرمی زد
دل به امید ببستم ، که چه روزآیی !
نا امیدی که کفراست ، توکی می آ یی ؟
کی دراین کهنه قفس ، بازدلم پرگیرد ؟
روح این غمزده پیر ، دگرجان گیرد
من غلامم ، زسرشورتو دراین قفسم
تاکه بازآیی ومن دمی مجددگیرم
غ..ر..آ
[ پنج شنبه 95/11/7 ] [ 4:9 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]