سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیدم درآئینه و ، آه چه اندوهی .... دلم گرفت و رفت ، هرسویی

 

دیدم درآئینه و ، آه چه اندوهی

دلم گرفت و رفت ، هرسویی

 

فکراین بود که داشتیم پرو بال

پربستم و آئینه گرفت ، زماحال

 

عمری بسرکرده بودم ، افسوس

بالا نپریدم و زدلدار ، چه احوال

 

برفی شده بود سرم ، آئینه گفت

دستی بسرت بکش ، گذاشت سال

 

کشتم درون کودکی هایم ، هرسوی

مات ماندم درآئینه و ، موکشته سفید

 

گذرعمربه جوی دیدم و ، باریک غلام

نه بترسیم نه بلرزیم ازاین بام ، سفید

 

کودکی گفت که در ده ، بالا ده ما

میدهد پند همه را آنکه موکرد سفید

 

غ..ر..آ

 

 



[ چهارشنبه 96/2/6 ] [ 10:35 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 240
بازدید دیروز: 112
کل بازدیدها: 363037