شراربه جانم ریزو ، ساقی من باش ... که ازرنگ عقیق ، لبان تو مستم
شراربه جانم ریزو ، ساقی من باش
که ازرنگ عقیق ، لبان تو مستم
چنان خواندی مرا زجام لبانت ، به عشق
که من ازهمه خاکیان ، زعشقت مستم
بیا بنشین وخلوت مرا ، ماهتاب باش
که ز روی تو آفتاب هم ، خجل ماند
بیا که مرا قراری ، نیست
سپیده زد وخواب بچشم منتظرم نماند
بیا که سیرببینم ، قامت گل
گربیایی شکوفا شود ، غزلهایم
عافیتی نیست مرا به غیر، بپذیر
قرارندارم بیا ، که سرگشته ام
بیا نسیم گل افشان را ، بهاران کن
که دراین وادی کم گشته ، غلام
غ..ر..آ
[ پنج شنبه 96/2/7 ] [ 1:48 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]