ای دل سرکش مگردرماندایی .... این چنین شرربه جان انداخته ایی
ای دل سرکش مگردرماندایی
این چنین شرربه جان انداخته ایی
آتشی دربرق چشمت ، افروخته باز
کاین چنین دریا ، به خون آشفته ای
موج غم در تو غوغا می کند
بی وفایی هایت ، بریار جفا می کند
همچو توفان دریا ، غوغا می کند
انتظاری نیست اگر ، زورق بشکند
این چنین است که دل ،غوغا می کند
بی وفایی ها را ، رسوا کند
بی وفا یاری داشت اندرون ، حال ما
عطرگل بود ودلکش ، با حال ما
می کشید ما رابه گلشن شاد شاد
حکمتش درخار و ، گل خلید در دست ما
می برد عطرگل را ، به یغما غلام
او نسیم سحر و گل نشست ، برتن ما
غ..ر..آ
[ یکشنبه 96/3/21 ] [ 7:55 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]