آنروزکه درآئینه شدم ، خیره به رخسار .... گفتم:چه بگویم ، ازاین
آنروزکه درآئینه شدم ،
خیره به رخسار
گفتم:چه بگویم ،
ازاین دل گرفتار
درمردمک چشم ،
سرمه کشیدم
گفتم:که تو تودانی ،
که ازعشق چه کشیدم
کی خواهد آمد ،
پنجه برتارزنیم باز
برتن بزنیم عطر ازآن ،
قوطی عطار
من خیره به آئینه واین ،
موی سفیدم
از دوری او ،
رنج کشیدم
گفتم:چه به گویم ،
ازاین حسرت دوری
هم کیش ومات شد غلام ،
ازاین صبوری ؟
غ..ر..آ
[ یکشنبه 96/6/26 ] [ 12:31 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]