کاروان چون میرود ، گیسوپریشان میکند ..... سایه نی زمین را ، بی
کاروان چون میرود ،
گیسوپریشان میکند
سایه نی زمین را ،
بی تاب می کند
رفته است داغ نفسهای ،
خورشید کجا
داغ این تپش ها ،
درسینه بی دادمی کند
رود از دور نگاهش ،
خیره مانده برلبی
مستی? عشق او درنور ،
غوغا می کند
می درخشد چشمی ،
پر زخون
می کشد سربرسر بی تن و ،
غوغا می کند
دخترخورشید ضجه می کشد ،
ازغم هجر ،
مرغکی برخرابه سربه تودارد و ،
ناله می کند
می دوید مهتاب تا نبیند ،
دراین میان
دختر خورشید باسربی تن ،
چه ها می کند
می لرزید نخل های ساحل شط ،
غلام
مردم کوفی با خورشید ،
چه ها می کنند
غ..ر..آ
[ سه شنبه 96/8/2 ] [ 9:28 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]