درگذارایام خزان ، بس دیدم ... برگهای سروقامت شهررا ، لرزان دید
درگذارایام خزان ،
بس دیدم
برگهای سروقامت شهررا ،
لرزان دیدم
ای دوست که مست ودست ،
افشان میرقصی
خزان آمد با سازش ،
ازآن هجوم نمی ترسی ؟
ای سرو سبز تو راهم خزانی هست ،
مناز !
که پهلوان اجل همچو پائیز است ،
مناز
تنت سرد و ،
گلویت پُر زفریاد
به هوش باش ای غلام ،
ای داد وبی داد
غ.. ر..آ
[ شنبه 96/8/20 ] [ 5:55 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]