سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاج پشت پنجره هی ، سرک میکشید .... گاه سرتکان میداد به ناز و ،

کاج پشت پنجره هی ،

سرک میکشید

گاه سرتکان میداد به ناز و ،

سرمیکشید

باخودم گفتم: ،

به خیالش آئینه است

تیشه آوردم و کندم شیشه ی ،

پنجره

بگذاشتم جایش ،

شیشه همچون آئینه

کاج هی سرمیکشید سوی پنجره

گفتمش:هرچه میخواهی ،

عشوه کن

گیسوان خود را ،

با باد شانه کن

کاج کم کم روزها ،

آرام گرفت

شبها سرتکان می داد و ،

آرام میگرفت

کاجک بیچاره درهم ،

ریخته بود

برگهایش خشک ودرهم ،

ریخته بود

گویا او چون غلام ،

عاشق کشته بود

عاشق دیدار گلدان ،

گشته بود

 

 

غ..ر..آ                                        



[ چهارشنبه 96/8/24 ] [ 9:38 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 182
بازدید دیروز: 125
کل بازدیدها: 342079