وقت خزانم بیا و ، تازه کن دیدار ... که هنگام آن رسید وبیا ، تا
وقت خزانم بیا و ،
تازه کن دیدار
که هنگام آن رسید وبیا ،
تازه کن دیدار
به صدای پای غریبه گمان کردم ،
که تویی
زبس تپید دلم وگمان کرد ،
آن غریبه تویی
بیا که دانه چید خورشید ،
وقت سحر
به وقت خوشه پروین بیا ،
که خوشم تویی
مرامکن از این بیش دلگیر ،
که خزانم
دلم شکسته و ،
اُمید دل غلام تویی
به گردپای توخوشم ،
که برسرم بنشیند
هنگام خزانم بیاید و ،
بالای سرم بنشیند
غ..ر..آ
[ جمعه 96/10/15 ] [ 10:5 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]