بین میخانه تورا دیدم و ، هوش ازسرپرید ... تحفه ایی نذرتوکردم ،
بین میخانه تورا دیدم و ،
هوش ازسرپرید
تحفه ایی نذرتوکردم ،
مگرلایق نبود ؟
هرزمان نام توبردم ،
تا به کامم برسم
فاصله مهلت نداد ،
جزبه یک گفت وشنود
بین ما حرفی گذشت ،
کاتب بجز اوکس نبود
حسرت آن گفتگو ،
بغض مرا کرد کبود
میشوداین غزل ،
تعبیر. حرفم به تو
اینهمه دلداده داری ،
کن مرا جزوعبود
زیرباران بلور،
محوشد. چشم غلام
لشگرباران نپاید ،
درمصاف این جنود
درعجب بودم ازآن ،
ابرو وکما ن
کشته بود چتر و ،
باران رویش نبود
غ..ر..آ
[ سه شنبه 96/12/15 ] [ 1:14 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]