سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بین میخانه تورا دیدم و ، هوش ازسرپرید ... تحفه ایی نذرتوکردم ،

بین میخانه تورا دیدم و ،

هوش ازسرپرید

تحفه ایی نذرتوکردم ،

مگرلایق  نبود ؟

هرزمان نام توبردم ،

تا به کامم برسم

فاصله مهلت نداد ،

جزبه یک گفت وشنود

بین ما حرفی گذشت ،

کاتب بجز اوکس نبود

حسرت آن گفتگو ،

بغض مرا کرد کبود

میشوداین غزل ،

تعبیر. حرفم به تو

اینهمه دلداده داری ،

کن مرا جزوعبود

زیرباران  بلور،

محوشد. چشم غلام

لشگرباران نپاید ،

درمصاف این جنود

درعجب بودم ازآن ،

ابرو وکما ن

 کشته بود چتر و ،

باران رویش نبود

 

غ..ر..آ



[ سه شنبه 96/12/15 ] [ 1:14 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 150
بازدید دیروز: 165
کل بازدیدها: 343714