سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آمد اما چشم شهلایش ، کمان. بسته بود

 

آمد اما چشم شهلایش ،

کمان. بسته بود

آن نوازشگر چرا ،

مست و رویایی نبود ؟

دردل رسوای من ،

عکس روخش نقش بسته بود

یارهمان یاربود و ،

پس چرا دل شسته بود ؟

نقش عشق وآرزو ها ،

ناگهان درمن شکست

بوسه هایش گرم و ،

بی پروا  نبود

در دل رسوای من ،

عشق. غوغای کرد بود

برق چشمش ولی ازعشق ،

تهی کشته بود

دید اید چشم درخشان را ،

درصدف ؟

آن بلورین دریاهم ،

خشگیده بود

درلبم فریاد دل ،

خاموش نبود

ای دریغ او مست و ،

بی پروا نبود

دیگری هم بود و ،

اماغلام بی خبر

درد عشقش نشانی ،

زسودا نبود

 

 

غ..ر..آ



[ پنج شنبه 96/12/17 ] [ 7:14 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 73
بازدید دیروز: 48
کل بازدیدها: 341845