مراافسون چشمانت ز ره ، برده است. این دل ... توخوب دانی ومیدانی
مراافسون چشمانت ز ره ،
برده است. این دل
توخوب دانی ومیدانی ،
مگرسنک است دل
لبانت باده ای دارد که میخانه ،
درش تخته
اگربیهودمیگفتم:گریزپا ،
می شد این دل
ازاین ترسم که برگوید ،
میان جمع خاموش
فدای لحظه هایکه ،
رویایست این دل
ازاین ساغرکه میِ دارد ،
لبت پرترزپیمانه
چنان مستم کن ای ساقی ،
که ره گم کرد دل خانه
عجب افسون چشمانش ،
غلام را کرد دیوانه
سراپا درد وانده است ،
نباشد عشق درخانه
غ..ر..آ
[ دوشنبه 97/2/3 ] [ 10:39 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]