صبح پنجره مرا دعوت ، به دیدارکرد ... گنجشکهای روی نارون ، مرا
صبح پنجره مرا دعوت ،
به دیدارکرد
گنجشکهای روی نارون ،
مرا بیدارکرد
توباچراغ آمدی ورنگ گبود ،
پرکشید
میان گیسوانت انگشتان باد ،
میلغزید
گونه هایت میگرفت ،
رنگ ازگل نار
می دمید عطرنفسهایت بجانم ،
شب و روز
میکشید چشم غلام نقشت ،
به دل
هی به لب میخواند ،
غزل هایت به دل
غ..ر..آ
[ یکشنبه 97/4/10 ] [ 6:38 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]