بغض تب آلود شب گذرکرد و ، صبح با َابرآمد ... چارقد نقرایی رنگ پ
بغض تب آلود شب گذرکرد و ،
صبح با َابرآمد
چارقد نقرایی رنگ پوشید و ،
هنگام سحر آمد
روزچوگریزد تودر شب ،
روح عریانی
وسوسه مشودر حوض آب ،
درقلب اوجانی
جاذبه ایستاد و ،
سیب به شاخه آرام ماند
تا سحربه تماشای تو ،
که درآب عریانی
میزنی آتش بجان غلام ،
وقت رفتن
میسوزانی و.ازاین درد ،
چه میدانی
به پای بیکسی ،
نزار مرا
که چون توگل ،
دارم کسی
غ..ر..آ
[ دوشنبه 97/7/23 ] [ 1:6 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]