ازدست تو مِی خوردم و ، افسون توگشتم
ازدست تو مِی خوردم و ،
افسون توگشتم
پیمان توبردم و ،
باده نشکستم
هرفتنه توکردی ،
باچشم سیاهت
کُشتم هوسم را و پای ،
تو نشستم
آنشب که تو چون شانه ،
برزلف کشیدی
دل بردی و بند دلم را ،
بریدی
آنشب که آن قاب نگاهت ،
راز دل ما خواند
دل بردی غلام هم ،
غزلی خواند
غ..ر..آ
[ شنبه 97/8/26 ] [ 3:39 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]