صدگره دیدم که بستن به سرِ ، زلف پریشان تو .... میدرخشید یاقوت ل
صدگره دیدم که بستن به سرِ ،
زلف پریشان تو
میدرخشید یاقوت لابلای ،
گیسوی پرشان تو
سحرآمد وگیسوزما ،
پنهان کردی
به طرب خوانی بلبل بحریری ،
پنهان کردی
ازپشت آن شیشه که پیدا بود ،
دل طوفان زده ام
وندرین آینه عاشق ،
رسوا کردی
نتوان پنهان کنم ،
تاب وتب اینهمه عشق
شب گُوه است که مرا همره زهره ،
عریان کردی
به سعادت بدمد صبح امید ،
میدانم
همه غم های غلام را ،
به عشق آسان کردی
آید آن صبح اُمید ،
دوست نوید است ترا
که شهنشه از ره بیاید و ،
آزاد گردیم
غ..ر..آ
[ شنبه 97/11/13 ] [ 7:6 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]