نامه ای از داد بی دادی ، نوشتم .... زآن شکوه دیدم ترا ، ازدل
نامه ای از داد بی دادی ،
نوشتم ....
زآن شکوه دیدم ترا ،
ازدل نوشتم ....
چشم نخفت تا نیمه شب ،
در یاد تو ....
مثنوی میخواندم و ،
بیت ترا نوشتم ....
درسکوت راز پنهان ترا ،
درقلب نهفتم ....
با ترانه عیان کردم و ،
برخلق گفتم ....
هی نظرکردم به عشق خویش ،
گمشده آفتابم چرا ؟ ....
درجنون غرق گشته است ،
این دل بیچاره بیا !....
نیفکند فتنه مرا ،
فتنه گردلم توایی ....
دست هوس آهنین ،
زجا نیفکند مرا ....
غ..ر..آ
[ پنج شنبه 98/2/12 ] [ 7:33 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]