برسر راهی نشستم ، آسمانش تیره بود .... آن ریا کار دقل دیدم ،
برسر راهی نشستم ،
آسمانش تیره بود ....
آن ریا کار دقل دیدم ،
راهی میخانه بود ....
رفت وبرکرسی نشت و ،
درسخن جلنانه بود ....
فتنه کرد وفتنه اش ،
برجان نشست ....
عاقبت باقصه اش ،
قلبم ربود ....
اورها کرد موی در باد و ،
عطرش برمن نشست ....
زخمه برتار میزد و ،
آن نغمه اش دل را ربود ....
غ..ر..آ
[ چهارشنبه 98/5/2 ] [ 5:16 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]