گه با جادوی عشق ، ره زنَ قلبم شد .... گه بانگاه افسونگرش ، ا
گه با جادوی عشق ،
ره زنَ قلبم شد ....
گه بانگاه افسونگرش ،
از حصار بیرون شد
گه مهتاب میشود دیده میدوزد ،
حالم پریشان میکند ....
ناله های بی صدایم را ،
ازحصاربیرون میکند ....
پیش آن. قاضی عشق ،
هرشب شکایت میکند ....
آنچه می جُست به راز ،
عشقِ منِ دیوانه بود ....
قصه ی سودابه و ،
افسانه ی رستم نبود ....
غ..ر..آ
[ پنج شنبه 98/5/17 ] [ 6:12 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]