سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق چه می خواست که یک نه ، دوصد بستاند و رفت ... پیشم سراپا جا

 

عشق چه میخواست که یک نه ،

دوصد بستاند و رفت ...

پیشم سراپا جان شد و ،

در دلم جانان و ناگه برفت ...

اوکه پنهان در دلم آمد و ،

عاشق شدم ...

اوچرا پنهان نماند ؟

شرربجان انداخت ورفت ...

اوچوشد دمساز دل ،

رازعشق آموخت ولی ! ...

مهربان بنشست و ،

حیران کرد ورفت ...

اونمیداند مگر ؟ ،

درپای عشق جان میدهم ...

جان دادن پای عشق ،

شیرین است ...

مثل شمع سوختم و ،

اما او برفت ...

اوخودش جام شراب بود و ،

مستِ مست ...

آخرمرا مدهوش خود کرد و ،

زمین انداخت و برفت ...

غ..ر..آ



[ دوشنبه 98/10/9 ] [ 3:52 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 91
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 343382