معبرآن نگاهت ، چه مبهوتم کرد ... ازتپش اندخت قلبم و ، مبهوتم
معبرآن نگاهت ،
چه مبهوتم کرد ...
ازتپش اندخت قلبم و ،
مبهوتم کرد ...
زیرآن سپیدداربلند ،
وعده ماگشت شبی ...
ماه برون آمد و ،
گل گرفتارم کرد ...
دل مغرورمنکه ،
پُرازوسوسه بود ...
نگهش جای یوسف شد و ،
گرفتارم کرد ...
وقت دیدارمنظره ازآن ،
بهترندید ...
معبرش کوی عسل بود ،
که بیمارم کرد ...
غ..ر..آ
[ پنج شنبه 98/11/17 ] [ 9:54 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]