زیرلب اوآهسته ، خندید ورفت ... ضربه ایی به قلبم افکند و ، آهس
زیرلب اوآهسته ،
خندید ورفت ...
ضربه ایی به قلبم افکند و ،
آهسته رفت ...
شبنمی لرزان گونه ام را ،
خیس کرد ...
اولرزاند قلبم و ،
درکبودی شب خندید ورفت ...
مات شد چهره ام ،
در آینه گیچ مانده بود ...
گیسوانش درهم و ،
همره باد رقصید و رفت ...
تند وبی تاب میدوید ،
دیده ام سویش ولی ! ...
گوییا ازپنجره ،
روح منم با اوبرفت ...
غ..ر..آ
[ دوشنبه 98/12/12 ] [ 9:14 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]