سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیرلب اوآهسته ، خندید ورفت ... ضربه ایی به قلبم افکند و ، آهس

زیرلب اوآهسته ،

خندید ورفت ...

ضربه ایی به قلبم افکند و ،

آهسته رفت ...

شبنمی لرزان گونه ام را ،

خیس کرد ...

اولرزاند قلبم و ،

درکبودی شب خندید ورفت ...

مات شد چهره ام ،

در آینه گیچ مانده بود ...

گیسوانش درهم و ،

همره باد رقصید و رفت ...

تند وبی تاب میدوید ،

دیده ام سویش ولی ! ...

گوییا ازپنجره ،

روح منم با اوبرفت ...

غ..ر..آ



[ دوشنبه 98/12/12 ] [ 9:14 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]

دیگر امکانات


بازدید امروز: 365
بازدید دیروز: 112
کل بازدیدها: 363162