تب طولانی می خواهم ، که احساسش برانگیزم ... نگاه نافذش را ، ب
تب طولانی می خواهم ،
که احساسش برانگیزم ...
نگاه نافذش را ،
به یک بوسه برانگیزم ...
چه دلگیرم ازاین ،
بن بست بی راهه ...
دلم احساس می خواهد ،
که عشق را دربغل گیرم ...
چه بی منطق است ،
دنیای بن بست ...
اگرعشقی نباشد ،
خزان دنیا را می گیرد ...
چقدردوست می دارم ،
خزانم باشد بارانی ...
حبیب آید بپاشد بذر ،
چتربرسرنمی گیرد ...
درآن آرمش پنهان ،
لبانم خنده می خواهد ...
دلم پُرزفریاد و ،
مگرعاشق شدن جرم است ...
دلم پُرزاحساس و ،
مگرحالم نمی فهمد ..
غ..ر..آ
[ دوشنبه 99/1/4 ] [ 3:29 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]