نه مرا طاقت دوری ، نه ترا غربت تنگ است ... به صبوری نهادم ،
نه مرا طاقت دوری ،
نه ترا غربت تنگ است ...
به صبوری نهادم ،
دل دیوانه ام را ...
بجزاین چاره ندیدم ،
دل من مگرسنگ است ! ...
گه بنالم که دلم درد دارد ،
غم پینه بسته و پُردرد است ...
تودراندیشه جستن ،
من دراندیشه ات سوختم ...
نفس بریده بریدام بین ،
که خبر ازحال نهان است ...
غ..ر..آ
[ دوشنبه 99/7/7 ] [ 4:22 عصر ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]