دیدم که برآئینه ، نازکنان سرمه کشیدی ... برزلف رهایت برسرشانه
دیدم که برآئینه ،
نازکنان سرمه کشیدی ...
برزلف رهایت برسرشانه ،
شانه کشیدی ...
افسون شده بودم ،
زینهمه افسونگریت باز ...
باخال لبت عشوه کنان ،
بوسه پرندی ...
غ..ر..آ
[ جمعه 99/8/16 ] [ 10:11 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]