پاکش مکن وقتی میخواند ، چشمانت مرا ...
پاکش مکن وقتی میخواند ،
چشمانت مرا ...
حاشا مکن ،
بردی دل مرا ...
رُخ برمتاب ،
ذره ای ازخاک افلاکت شدم ...
خرقه براندام دل دوختم و ،
عاشق شدم ...
خون دل کرد غنجه ی ،
سرخ لبت آخرمرا ...
هی غرورم راشکستم ،
نامه بنوشتم برات ...
باهمان سرخ لبت ،
لاک کن مرا ...
غ..ر..آ
[ دوشنبه 99/9/10 ] [ 8:28 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]