آن شب بارانی
آن شب بارانی: در یک شب باران به شدت می بارید وباد هم مکمل آن شده بود در یکی از بزگراه های
(فلسطین اشغالی )، یک زن یهودی اتومبیلش خراب شده بود ، پیاده شد کاپوت ما شینش را بالا زد هرچه تلاش
کرد اتومبیلش را روشن کند نشد ، ناامیدانه در حالی که زیر شلاق بارن خیس شده بود ،هیچکس کمکش نمی کرد،
و اتومبیلها باسرعت از کنارش رد می شدند ، وهیچکس به پیره زن توجه نمی کرد ، ناامید سوار اتومبیلش شد
وگفت خدای من چه خبر شد هیچکس به دادم نمی رسد ! رادیو را روشن کرد و نا امیدانه به خبر ها گوش می داد
رادیو موزیگ را قطع کرد و از حمله ترورستی فلسطنی ها پیام وهشدار میداد که در بزرگرا ها خلوت وغیره ،از
نگه داشتند خوداری کنند ، مردی درحال عبور در بزگراه بود چشمش به اتومبیل کنار جاده افتاد که کاپوت آن
بالا است وسرنشین آن یک خانم است که سرش را روی فرمان گذاشته : از سرعت خود کاست و آهسته کناررفت
کمی دنده عقب آمد، پیاده شد چترش راباز کرد ؟ (با توجه به نزاع ها و کشمکش هایی که بین یهودی ها و مسلمانان
بود )! توجه ای نکرد نزدیک اتومبیل شد دید آن زن خیس شد و میلرزد با انکشت به شیشه زد تا چشمش به مرد افتاد
خوشحال شد اورا به محلی امنی برد وکمکش کرد ، برایش تاکسی گرفت و او را سوار کرد وبه نظر می رسید که
آن زن خیلی عجله دارد از آن مرد آدرس خواست ولی مرد فقط شماره تلفن داد ؟ بعد از دو هفته درب منزل مرد
مردمسلمان زده شد وقتی درب را باز کرد ، باکمال تعجب دید آن زن یهودی به همراه دو فرزندش آمده بودند ؟ آنها
را به داخل دعوت کرد واز آنها پذیرائی کرد ، زن یهودی رو به مرد مسلمان کرد میخواهی بدانی که آدرس شما را
چگونه پیدا کردم ؟از روی پلاک اتومبیل شماه وگفت آقا کمال من شنیدم که شما مسلمانها ازما دوری میکنید و ما را
نجس و ریختن خون ما را حلال میدانید ، آقا کمال خندید وگفت در دین من ریختن خون هم نوع حرام است ، وتنها در
مواقعی ایی که دین و ناموس مان در خطر باشد از خود مان دفاع میکنیم وبعد گفت بجای اینکه از دیگران حرف و
حد یث بشنوید بهتر است کتاب آسمانی مسلمانان را (قرآن ) مطالعه کنید ، وبعد زن یهودی گفت شما خیلی به
من و دو فر زندم کمک کردید اگر دیر رسید بودم آنها را موصاد مزدور خودش میکرد ومن مادر بچه هایم نبودم
وبعد از آقا کمال خداحافظی و تشکر کرد ند ورفتند !!!!!!!!!
