تقدیر چنین بود که باغبان ، بین مان نبود ؟ ... آسمانمان اَبری و
تقدیر چنین بود که باغبان ،
بین مان نبود ؟ ...
آسمانمان اَبری و ،
ولی باران نبود ؟ ...
می شد با دستانت درباغ ،
دوباره لاله بکارم ...
این دل. دلش خون است ،
عاشق مگرلایق جانان نبود ؟ ...
روزی که بال وپرم بود ،
درآسمان ...
صیاد بالم بشکست و ،
مگرپَرم لایق آسمان نبود ؟...
نه حراسیدم ونباختم خودرا ،
ازعاشق هیچ انتظاردیگرنبود ...
ازترحم رهگذران ،
که بگذریم ولی ...
به غیرازغم عشقت ،
مراغمی نبود ....
غ..ر..آ
[ چهارشنبه 100/1/25 ] [ 11:54 صبح ] [ غلامرضا رمضانی آقداش ]